یک مادر

یک مادر

مینویسم فقط به خاطر مادرم
یک مادر

یک مادر

مینویسم فقط به خاطر مادرم

شعری زیبا از مهدی اخوان ثالث درباره مادر

شعر زیبای مادر از مهدی اخوان ثالث

شعری زیبا از مهدی اخوان ثالث درباره مادر
.
.
.
.
بیمارم ، مادر جان !
می دانم ،می بینی
می بینم ، میدانی
می ترسی ، می لرزی
از کارم ، رفتارم ، مادر جان !
می دانم ، می بینی
گه گریم ،گه خندم
گه گیجم ،گه مستم
و هر شب تا روزش
بیدارم ، بیدارم ، مادر جان !
می دانم ، می دانی
کز دنیا ، وز هستی
هشیاری ، یا مستی
از مادر ، از خواهر
از دختر ، از همسر
از این یک ، و آن دیگر
بیزارم ، بیزارم ، مادر جان!
من دردم بی ساحل .
تو رنجت بی حاصل .
ساحر شو ، جادو کن
درمان کن ، دارو کن
بیمارم ، بیمارم ، بیمارم ، مادر جان !

مادر


نباشد اگر سایه ات بر سرم
بگو مادرا بر که رو آورم
ره زندگی از تو آموختم
نباشد کسی غیر از تو رهبرم
زعطر دلاوبز مهرت هنوز
دهد بوی گل بالش و بسترم
کنم کی فراموش مهر تو را
که تنها تو بودی بهین باورم
به مهر و به قهر و به صلح وستیز
تو پروردیم،گر که بار آورم
مرا تا تو باشی نظرگاه عشق
نباشد نظر جانب دیگرم
تو را مهر،آئین و کیش من است
مسلمان بخوانند یا کافرم
گرفته زتو طبع من بار شعر
نشانش همین شعر جان پرورم
شود زندگی تلخ در کام من
نباشی تو روزی اگر در برم
نباشد اگر سایه ات بر سرم
بگو مادرم بر که رو آورم
مهر و محبت مادری تقدیر و سرنوشت نیک بشر است و اثرات آن دائمی و عمومی است.
 

باغبان

 باغبان هستی:

 

مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد. گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند. گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد. گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند.

 

گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد. مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس می گویم و می ستایمت.

 

 

 خشم لبریز از مهربانی:

 

مهربانی و لطافت مادر را بارها یاد کرده ایم و ستوده ایم، ولی من، لحظه های ناب خشم و قهر او را نیز می ستایم؛ لحظاتی که پایم در راه می لغزید و سوی بیراهه می رفتم؛ لحظاتی که دست به خطا می بردم و از سر جهِِِِِل راه عصیان پیش می گرفتم. نه به کلام او دل می سپردم و نه به نگاه زنهار زده اش وقعی می نهادم. سر در جیب جهالت فرو کرده، راه خود می رفتم و او چون کوهی سترگ، راه بر من می بست. چون رودی خروشان می خروشید، آن گونه که خود را خردتر از آن می دیدم که نافرمانی کنم و چه زود پرده جهالتم دریده می شد و چشم دلم گشوده، و می دیدم که با آن خشم لبریز از مهربانی اش، چگونه راه مرا بر پرتگاه خطا بسته است و آن گاه، فروتنانه به سپاسش می نشستم.

سلامتی همه مادر ها . . .

به افتخار همه ی مادر های مهربان و دلسوز ، جوانی هایت را با بچگی هایم پیر کردم
به موی سپیدت مرا ببخش ، مادر ، ای تمام هستی من !
سلامتی همه مادر ها . . .

به سلامتی مادر

 

به سلامتی مادر چون اگه خورشید نباشه میشه گذرون کرد اما بدون حضور مادر زندگی یه لحظه هم معنی نداره