مادر
به بســـــم ا... نویسم نام مــادر
امان از شوکت و از شــأن مــــادر
زبانم قاصر است تا آنکه گویم
کــلامـی از محبّتهــــای مــــــادر
کشیده رنج وسختیها به نه مـاه
به بطن خویش آن بیچاره مـــــادر
دو سال از شیره جانش مکیدم
نوازش کرده است همواره مـــادر
ذلیل وناتــوان ازدست واز پــا
به دامــانش نشانیــده است مــــادر
نمــود آماده ام بهـــر مــــدارس
به هر صبح ومسا هر روزه مـادر
به خــانه وبه کــوچه وخیـابــان
چو شیر از من حراست کرد مادر
نخوابیده است شبهـای زمستـان
تکـان میداده است گهــواره مــادر
اگـر خونــم بریزم قطـره قطـره
بـه پــایش بـاز مـدیـونـم به مـــادر
دراین باره زبــانم باشـد الکــــن
کـه گـویم گوشه ای از قــدر مـادر
نبـاشد ایـن تـن وجـان عـزیـــزم
بـهای یک شب زحمـــات مـــــادر
ملایک در سما گردند خوشحـال
نقـاب از چهره برگیرد چـو مـــادر
خدا گر داده بودی ام پـر و بـال
شتـابـان میپـریـدم ســـوی مــــــادر
نــداده گـر خـــدای من پر و بـال
ز راه دور بـوســم دسـت مـــــــادر
تمــام هستیــم ریـزم بــه پـایـــش
نبــاشد قـابــل زحـمــات مــــــــادر
کنــم مـن تـوتیــای هر دو چشمم
کمی از خـاک پـاک پـای مـــادر
شعراززنده یاد:ملک ابراهیم(مالک)ملاکریمی نیستانک
ارسال شده توسط نیستانی